جدول جو
جدول جو

معنی طاوس وار - جستجوی لغت در جدول جو

طاوس وار(وو)
مانند طاوس. طاوس خرام. طاوس رفتار:
در گریۀ وداع تذروان کبک لب
طاوس وار پای گل آلود می بریم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
طاوس وار
همچون طاوس مانند طاوس. یا طاوس وار رفتن، مانند طاوس نر خرامان و متکبرانه رفتن، نوعی از ورزش کشتی گیران که واژگونه شده خود را مثل طاوس رقصان کنند مورچال
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاووس وار
تصویر طاووس وار
مانند طاووس، همچون طاووس
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
چون عروس. چون بیوک. عروس مانند:
گاهی عروس وار به پیش آید
با گوشوار و یاره و با افسر.
ناصرخسرو.
تو هفت طوف کرده و مکه عروس وار
هرهفت کرده پیش تو و عشق دان شده.
خاقانی.
آراسته کن عروس وارم
بسپار به خاک پرده دارم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وو وَ)
طاوس رفتار. طاوس خرام:
از خراسان بردمد طاوس وش
سوی خاور میخرامد شاد و کش.
رودکی.
همان زنده پیلان گنجینه کش
همان تازی اسبان طاوس وش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مانند کوس، چون کوس، همچون طبل پرباد:
قوس قزح قوس وار عالم فردوس وار
کبک دری کوس وار کرده گلو پر ز باد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان های سردرود بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 26000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 6000گزی شمال دمق. جلگه، سردسیر، دارای 1536 تن سکنه. آب آنجا از قنات و در بهار از رودخانه. محصول آن غلات، انگور و سایر میوه جات، لبنیات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان گلیم بافی، راه آن مالرو است، تابستان از دمق اتومبیل میتوان برد. مزرعۀ چهارباغ جزءاین ده منظور شد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که سوار گاو شود. آنکه از گاو سواری گیرد. ج، گاوسواران
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نوعی از ورزش کشتی گیران که واژگونه شده خود را مثل طاوس رقصان کنند، و آن رادر عرف هند، مورچال خوانند. (آنندراج) :
چتر طاوسی نصیب مرد کشتی گیر نیست
گر رود در وقت ورزش صد قدم طاوس وار.
ملاطغرا.
بس که عالم گشته سرتاسر بهشت از عدل او
کبک در چنگال شاهین میرود طاوس وار.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاو سوار
تصویر گاو سوار
کسی که سوار گاو شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاوس وش
تصویر طاوس وش
مانند طاوس طاوس رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
طاووس وش، طاووس فش، طاووس رفتار، خرامان، نازخرام، متکبرانه، جلوه گرانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانند عروس با ناز و کرشمه
فرهنگ گویش مازندرانی